سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
حکمت با شهوت در یک دل جای نمی گیرد . [امام علی علیه السلام]
 
امروز: جمعه 103 آذر 2

«  زیبا مثل سادگی هفت سین »

 

 

این روزا همه ی مردم در هول و هراس رسیدن عید هستن.خیابونا شلوغ و پر از همهمه ست.مردم مثل اینکه گمشده ای داشته باشن ،دائم اینور و اونور میرن.

دست فروشای کنار خیابون با صدای بلند بازار گرمی میکنن و سرشون حسابی شلوغه.مغازه ها هم که دیگه هیچی .برای وارد شدن بهشون باید توی صف بایستی.انگار با وجود فشار تورم باز هم مردم دوست دارن توی روز نو لباسای نو بپوشن.

 

این تصویر ، تصویر جدیدی نیست.همه تون این روزا این تصاویر رو می بینید. تازه سالهای قبل هم این تصاویر رو زیاد دیدید.من هم زیاد دیدم.اما امسال برای اولین بار یه تصویر جدید دیدم.یه تصویر ناب و دست یافتنی.

 

امسال برای اولین بار روز پنجشنبه ی آخر سال به دیدار اهل قبور رفتم.اونجا هم خیلی شلوغ بود.توی قطعات مملو از جمعیت بود. و من با دقت بهشون نگاه می کردم.

اینا همون آدما بودن.همونایی که هر روز توی خیابون می بینمشون یا توی صف عابر بانک باهاشون همکلام میشم و دقیقه ای بعد مثل غریبه ها ازشون جدا میشم.اونا دنبال کار خودشون میرن و من هم دنبال کار خودم.

 

وقتی توی خیابون از کنارشون رد میشم ،یا گاهی برای هدف مشترکی در کنارشون توی صف می ایستم ،اونا برام غریبه ان. خیلی غریبه.اونقدر که گاهی ازشون می ترسم. گاهی فکر میکنم از جنس اونا نیستم.

اما اون روز ، توی قبرستون ،میون آدمای شلوغی که حالا خاموش شدن،و میون کسانیکه هنوز یادشون نرفته عزیزی اینجا دارن، اصلاً  احساس غریبی نمیکردم. با اینکه نه عزیزی رو داشتم که بهش سر بزنم و نه قبری بود که روش گریه کنم.

 

اینا همون آدما بودن.همونایی که برای رسیدن نوروز در تکاپو هستن.اما اون روز و اونجا ، انگار زمان از حرکت ایستاده بود.انگار هیچکس برای برگشتن به خونه عجله نداشت.دیگه اینجا هیچ دستفروشی آرامش کوچه ها رو به هم نمیزد.هر کس آرام گوشه ای نشسته بود و به سنگ قبری نگاه میکرد ،یا سنگ رو با آب می شست، یا چیزی برای شادی روح درگذشته ش  خیرات میکرد.

 

اونجا مردم با هم خیلی مهربون بودن.اونروز نگاه ها با هم حرف میزدن.مردم محبت و لطفشون رو با فاتحه خوندن برای عزیز درگذشته ی  همدیگه نشون میدادن.

این مردم رو من میشناختم.دوستشون داشتم.از هم فرار نمیکردن.برای هم وقت داشتن.بدون اینکه با عجله از کنار هم رد بشن ، به هم لبخند میزدن.

 

محیط اونجا ساده بود و بی ریا. آرامش در فضا موج میزد.شاید تازه فهمیدم که چرا به مرگ میگن خواب توأم با آرامش.

اما زیباترین خاطره ی من وقتی بود که به قطعه ی شهدا رفتم.اونجا خلوت و ساکت بود.فضای اونجا حال و هوای خاصی داشت.یه حس عجیب داشتم.انگار همه ی این شهدا رو میشناختم.چشماشون توی عکس حالت عجیبی داشت.انگار با آدم حرف میزدن.انگار بهت میگفتن که تو رو میشناسن و حس میکنن.کنج دنج اونجا بود.

 

شهر کوچیک ما شهدای زیادی نداشت.اونقدر بودن که من وقت کردم روی سنگ همه رو بخونم و براشون فاتحه بفرستم.توی اون قطعه فقط دو تا شهید گمنام بود و خدا میدونه که زیباترین تصویر اسفند برای من این بود که دیدم خیلی از شهدایی که اسم داشتن ، روی قبرشون چیزی نبود ولی روی قبر شهدای گمنام پر بود از گل و سبزه ، شمع و عطر خوش گلاب.

 

وقتی به خودم اومدم آفتاب هم غروب کرده بود. دو ساعتی میشد که اونجا نشسته بودم.و دل کندن از اون فضای آروم و روحانی برام سخت بود.باید دوباره پرت میشدم به شلوغی.باید برمیگشتم به همهمه.به زندگی.به جایی که آدما با سرعت و بی اعتنا از کنار هم رد میشن.قبرستون دیگه خیلی خلوت شده بود و زنده ها به زندگی برگشته بودن و مرده ها رو به حال خودشون گذاشته بودن.

 

موقع رفتن فقط یه آرزو داشتم.اینکه وقتی بین زنده ها برگشتم ،اونجا رو فراموش نکنم.خوابگاه ابدیم رو.

 

 

الهه  (بیست و چهارم اسفند هشتاد و پنج)

 


 نوشته شده توسط الهه درویشی در دوشنبه 85/12/28 و ساعت 5:15 عصر | نظرات دیگران()

 

 

به رعایت حقوق نتوان رسید مگربه حراست قلوب

 

امروز روز انتخاب واحد بود . بچه های دانشجو می دونن که روز انتخاب واحد یعنی اینکه شاداب و پرانرژی می ری و جسد برمی گردی ! حالا اگه پرداخت شهریه هم جزو این پروسه باشه که قوز بالاقوز می شه. خلاصه اینکه امروز بعد از انجام تاییدیه های لازم واسه پرداخت شهریه راهی بانک موردنظر شدیم . تنها صف کیلومتری رو دیدیم و بدون هیچ سوالی ایستادیم ته صف.ساعت دقیقاً 10 بود.

ساعت 11:36 : حالا تقریباً 2-3 متری بیشترنمونده البته باید کسایی رو که نوبت گرفتن و نشستن روهم حساب کنیم، تقریباً 9-10 نفر مونده، وای تا ساعت 12 که اینجاییم. توی همین فکرا بودم که یکی زدروی شونه ام برگشتم دیدم که یه خانومه ست که داره می گه:" بچه هام مریضن توخونه، خانوم توروخدا این قبض من رو هم پرداخت کن." یه نگاه به این خانوم کردم یه نگاه به صف طویل پشت سرم، باخودم گفتم که من چطور می تونم این یک ساعت ونیمی که توی صف ایستادم و به خاطرش کف پاهام داره زق زق می کنه رو نادیده بگیرم(همون حق النفس) و این خانوم تازه از راه رسیده بدون اینکه براش مهم باشه بیاد و چنددقیقه ای کارش روانجام بده . گفتم:" نه خانوم من ازتون نمی گیرم. این همه آدم یک ساعت ونیمه که توی صفن." گفت:"من عجله دارم باید برم." گفتم:" خب ماهم عجله داریم." بعدش هم یه چیزایی زیرلبی گفت که نفهمیدم ورفت.

ساعت 11:47 : حالا فقط 5 نفردیگه جلوی من هستن و من توی این فکر که ای کاش این صف لعنتی زودتر به من می رسید. یهویی یه خانوم روکنارم دیدم که داره می گه:" خانوم توروخدااین قبض منو پرداخت کنید، من از صبح تاحالا توی اون یکی صف ایستاده بودم تازه اونجا کارم تموم شده ، اینجا دیگه نمی تونم بایستم توی صف، این آقای کارمندهم قبول نکرد که قبضم روبگیره !!." من این باربا خودم فکرکردم که این خانوم که این قدرزیبا حجابش رورعایت کرده ، چطور قبل ازدادن این پیشنهاد بیشرمانه یه لحظه هم به این فکرنکرد که حقوق دیگران روهم باید به همین زیبایی رعایت کنه؟ اصلاً فلسفه صف گرفتن اینه که تعداد زیادی آدم برای انجام کارشون به جایی مراجعه می کنن حالابرای اینکه کارشون به ترتیب زمان وبانظم پیش بره باید تابع یه قانون باشن واین قانونه که حکم می کنه.درسته که سختی هایی هم داره ولی این سختی ها مال همه ست ، هیچ بهانه ای  موجب مستثنی شدن ازاین قانون نمی شه. (البته گذشتن این افکارازذهنم زیاد طول نکشید) گفتم:"نه خانوم من نمی گیرم ، بااین کار حق خودم و دیگران ضایع می شه، برید ته صف." این خانوم حرف گوش کن !! هم با کلی غرولند تشریف بردجلو و به یه نفردیگه روزد و این بار موفق و پیروز ، کارش انجام شد. موقع رفتن برگشت به من گفت:" حالا چیزیت شد؟" و من هنوز درفکر که این محجبه بودن چه قدر پوچ و توخالیه وقتی که بار سنگین حق الناس ،روی شونه هامون جاخوش کرده.

آخه مگه نه اینکه خداگفته که توی روزقیامت از حق الله و حق النفس می گذره ولی از حق الناس نه؟ توی قرن بیست ویک ماایرانی ها که از قضا مسلمون هم هستیم هنوز فرهنگ صف گرفتن نداریم، ما قرآن می خونیم ولی چه قدر بهش عمل می کنیم؟

                                                                                                         مریم

 

اپیزود دوم: الهه ، یه روز شنبه، شلوغترین شعبه ی بانک ملی

 

فکر میکنم بیشتر از نیم ساعت بود که توی صف بانک  ایستاده بودم.پشت سرم هم تعداد زیادی ایستاده بودن که شاید تا ساعت دو باید منتظر میموندن.یه خانم که پشت سرم بود و سنش شاید از مامانم هم بیشتر بود ، دائم غر میزد و به معنی واقعی اعصاب همه رو به هم ریخته بود.من نمیدونم آخه توی صف ایستادن هم غر زدن داره؟بگذریم.

همون موقع یه خانم جوون که نوزاد کوچیکش توی بغلش خواب بود اومد  کنار من و بهم گفت:ببخشید خانم من قبل از شما بودم و تا حالا روی صندلی نشسته بودم اگه میشه اجازه بدید جلوی شما بایستم.

همین موقع اون خانم پر صر و صدا دادش دراومد که:نه هرکس نوبتشه باید توی صف بایسته اصلاً تو کجا بودی که ما ندیدیمت؟مگه ما بیکاریم که یه ساعته توی صف ایستادیم و ........... .

جالبترین نکته ی قضیه اینجاست که همون خانم پر سروصدا خارج از صف و کمی جلوتر از نوبت خودش ایستاده بود و فکر میکرد در اثر گذشت زمان دیگران یادشون میره که سر جاش نیست.

همین موقع من به طرف خانمی که بچه داشت برگشتم و گفتم :خانم شما لازم نیست اینجا بایستید بفرمائید بشینید من قبضتون رو پرداخت میکنم.

فکر میکنید چی شد؟خانم پر سروصدا دادش رفت هوا.من نمیخواستم جوابش رو بدم.برای همین توی تمام مدت که سر و صدا میکرد چیزی بهش نگفتم.تا اینکه شنیدم چیزی راجع به فرهنگ توی صف ایستادن گفت.خیلی زورم اومد.آخه داشت خطاب به من این حرفا رو میزد.

برگشتم و خیلی آروم بهش گفتم:خانم راجع به چیزی نظر بدید که حداقل خودتون بدونید چیه.و برگشتم .خانمه با دست زد روی شونه ی من و گفت:چی گفتی؟برگشتم گفتم خانم مؤدب باشید دستتون هم بکشید.گفت :نه دوباره بگو چی گفتی؟

من هم گفتم خانم فرهنگ یعنی اینکه شما باید سر جای خودتون بایستید نه خارج از صف و نه جلوتر از جای خودتون.فرهنگ یعنی اینکه دیگران هم که توی صف ایستادن مثل شما خسته ان پس دلیلی نداره به سر و صدای شما هم گوش بدن.یعنی اینکه شما به اون خانمی که بچه ش توی بغلش خوابه اجازه بدین کارش رو انجام بده و بره.این فقط باعث میشه یه دقیقه کار شما عقب بیفته.بعد هم رو به تمام کسانی که پشت سر من بودن گفتم هرکس خیلی از این کار من زورش اومده میتونه قبل از من کارش رو انجام بده.

جمعیت ساکت شدن و دیگه چیزی نگفتن.اون خانمه هم ساکت شد.

این نظر منه.من در این مورد با مریم مخالفم.به نظر من هم کسیکه هیچ مشکلی نداره باید توی صف بایسته ولی من فرهنگ رو در این میبینم که اگر کسی مشکلی داشت ما به اندازه ی لحظه ای ، دقیقه ای از خودمون بگذریم و این گذشتن رو ضایع کردن حق النفس نمیدونم. هر قانونی تبصره و استثنا داره.و به نظر من همین استثناهاست که ما رو به اصل آدمیت باید برسونه.شما چی فکر میکنید؟

 

 


 نوشته شده توسط الهه درویشی در یکشنبه 85/12/13 و ساعت 9:51 صبح | نظرات دیگران()

من این شعر بسیار زیبا رو که بی مناسبت  با ایام سوگواری سالار شهیدان نیست ،در جایی خوندم و حیفم اومد که توی وبلاگ ننویسمش. شاعر این شعر آقای حمزه حسنی هستن.

 

 

« سر شمشیر عدالت لب تیغ »

 

من حسینی هستم

دینم اما جایی ، در پس حادثه ای گم شده است

همه فکرم این است ،که به هر مجلس او

اشک ماتم ریزم،در پی دسته عزایش بدوم

و چرا راه به کویش نبرم؟

 

سر هر مجلس وعظ ،بنده حاضر بودم

همه جا نقل همین بود:حسین تنها بود

و همه اهل و عیالش تشنه

وسخن خالی از این بود: (چرا؟)

که چرا تنها بود؟ و پی لشکر او هیچ نبود؟

 

واعظی بر منبر ،از کتابی می خواند:

قال صادق: (که به هر اشک هزاران فرج است

و به هر گریه هزاران پاداش

پس همه گریه کنید) که همین ما را بس

 

من ز خود پرسیدم :شاه تشنه ز چه رو تنها بود؟

و چرا در عقب لشکر او هیچ نبود؟

و به خود میگفتم ، که اگر من بودم

این چنین میکردم ،آن چنان می کردم

و شبی رفت به پایم سوزن ،همه ی اهل محل فهمیدند

 

من کتابی خواندم:

( ظهر عاشورا کسی

سینه از بهر حسین بن علی کرد سپر

تا در آن بحبوحه ی جنگ نمازی خواند

سیزده تیر زدند ، و سپر تا دم آخر حتی آخ نگفت)

شرم کردم که نماز سحرم را خورشید

از پس شیشه همان روز تماشا میکرد........

 

شعر من در عقب قافیه ای گم شده است

من خودم فهمیدم ،که امامم تنهاست

آن علی هست ولی ،غایب از دیده ی ماست

آنقدر عرضه نداریم که ما...........

بگذریم،

گفته بودم که مسیحا برخیز و نقاب از سر و صورت بر کش

بین که چون است دل و جرأت ما

 

حال من میگویم:

( یا محمد به خدا ، نیست کسی در عقب لشکر ما

پس دعا کن ما را)

 

الهه


 نوشته شده توسط الهه درویشی در چهارشنبه 85/11/4 و ساعت 6:31 عصر | نظرات دیگران()

 

 

میخوام به یه  موضوع  تکراری  اشاره کنم که خیلی مسکوت مونده.چرا؟ دقیقاٌ نمیدونم . و اما این موضوع تکراری چیه؟صدا و سیما.

میخوام از دو وجه به موضوع  رسانه ی  عمومی بپردازم.

 

اپیزود اول:شبکه های مجاز داخلی

 

همون شبکه هایی که در عید و عزا ، خوشحالی و غم ،اونقدر برنامه های پر بار و سرگرم کننده ای دارن که آدمو مجبور میکنن شبونه به ویدئو کلوپ ها پاتک بزنه. این برنامه ها چند دسته هستن:

1--  مسابقات تلفنی که عموماً برای افرادی با آی کیوی  منفی طرح شدن.

 

2--  فیلمهای سینمایی ( هالیوود ،بالیوود ،اینوری ،اونوری) که همه در یه جا به تفاهم میرسن و اون اینه که همه ی این فیلما درجه ی سیزده به بالا دارن.

 

3-- سریالهایی که تشکیل شدن از یه تم عاشقانه ی  تکراری ، چند تا جوون که تنها معیار انتخابشون زیبایی بوده وبعدهم بستن مقدار زیادی آب به سریال برای افزایش تعداد شبهایی که مردم سر کار گذاشته میشن.

 

4-- تبلیغات.همراه همیشگی شبکه های تلویزیونی.

 

5-- سخنرانیهای تکراری که فقط حول یک محور میچرخه: .....(این نقطه چینا برای حفظ سرمه که هنوز لازمش دارم.)

 

6-- اخبار. البته فقط یه سری از اخبار. که از ساعت 6 صبح تا 12 شب بین شبکه ها دست به دست میشه.گوینده بعد از اینکه اخبار رو میخونه سریعاً باید اونا رو به استودیوی بعدی برسونه تا نیم ساعت بعد همون اخبار از طریق یه شبکه ی دیگه تکرار بشه.

 

7—البته در این میون نباید برنامه های پر بار آشپزی ، خیاطی و ... رو ندیده گرفت که( به علت درخواست های مکرر بینندگان) روزی پنج مرتبه تکرار میشن.

 

8—در صورت لزوم استفاده از سریالهای آرشیو شده که اغلب بالای سی سال قدمت دارن.

 

9—برنامه های روتین که  به جای خنده یه لبخند تلخ روی لب آدم میشونن.( البته اونایی که تم انتقادی دارن. بقیه که ول معطل ان.)

 

10—موسیقی .که البته حرام است.

 

حالا میخوام به یه موضوع ساده اشاره کنم: دختر ایرانی در تلویزیون مجاز ایران.دختری با ظاهر و باطنی تعریف شده. با حجابی که عموماً به چادر منحصر میشه.و البته مقدار زیادی آرایش( که چون چادر بر سر دارند اشکالی ندارد.)

 

حالا این دختر خانم مهربان ، محجوب و فداکار بزرگترین معضل زندگیش اینه که نمیدونه از بین هزار تا خواستگار کدومو انتخاب کنه.خب این موضوع باعث میشه کارگردان بتونه حدود سیزده ، چهارده قسمت سریال رو کش بده.

 

و اما چیزی که همیشه منو به تعجب وامیداره اینه که شخصیت اول زن در داستان توی کوچه ، خیابون ،پارک یا هر جای دیگه ای وقتی خواستگارشو ، (یا یکی از خواستگاراشو ) میبینه به مدت یک ساعت می ایسته و با طرف به صحبت میپردازه.البته فکر بد نکنید چون این کار از نظر صدا و سیما  هیچ اشکالی نداره. تازه این جای خوب قضیه ست. وقتی توی سریال ،  تم علاوه بر عاشقانه بودن ، پلیسی هم هست که دیگه هیچی.دختر خانم به همراهی خواستگارش رد آدم بدا رو میگیره.

 

چیزی که همیشه نادیده گرفته میشه اینه که دختر ایرانی با هر پوششی ، چه چادر چه مانتو ، وقار و شخصیت درونی داره.به قول مریم :حجاب درونی داره.عرف به دختر ایرانی اجازه نمیده که وقت و بی وقت ،توی کوچه و خیابون بخواد با این و اون به صحبت وایسه.این برای ما ناهنجار محسوب میشه.من نمیدونم این چه قانونیه که چادر رو حجاب و مانتو رو بی حجابی میدونه.و به یه فرد چادری اجازه ی هر رفتاری داده میشه.رفتارهایی که به نظر همه ی مردم متناقض با عرف هستن.

 

اپیزود دوم:شبکه های مجاز ماهواره ای

 

شما هم تا حالا حتماً گذرتون به شبکه های مهاجر ، ایران موزیک و ... افتاده. نمایندگان ما که قصد معرفی ما رو به دیگران دارن.این قاصدان فانتزی انگار که از یه کره ی دیگه اومدن.اولاً که دیدنشون برای ما حرام و برای دیگران حلاله.

 

من نمیدونم این چه چهره ایه که از ما ،به خصوص ما دخترای ایرانی دارن نشون میدن؟دختری با لباسی بدن نما که در اصطلاح بهش مانتو گفته میشه.مانتویی که از یه لباس معمولی هم کوتاهتره. با یه شال که فقط یک چهارم موها رو میپوشونه.شالی که شده پرچم دار حجاب اسلامی.و آرایشی که از دختر ایرانی یه عروسک ویترینی ساخته.و رفتاری که .... .

خب حرف من اینه که:

 

 1--  اگه موسیقی حرامه ، پس این چیه؟اگه حلاله، چرا توی شبکه های داخلی همچین چیزی نداریم؟

2--  این پوشش چیه و اون پوشش چه معنایی داره؟ کدوم درسته؟آیا واقعاً بچه های ما این شکلی هستن؟ کدوم یکی از این رفتارها و پوششها نماینده ی مناسبی برای معرفی ما به دنیاست؟

چرا داریم تصویری از خودمون به دیگران نشون میدیم که شباهتی به خودمون نداره؟

حقیقت اینه که هیچکدوم از این الگوها نمیتونه معرف مناسبی برای دختر ایرانی ،زن ایرانی و مرد ایرانی باشه.

 

حرف آخر:

به نظر من در مورد عملکرد صداو سیما و شبکه های ماهوارهای ،ما داریم از هر دو سوی پشت بام سقوط میکنیم.پرشی دو سویه به قهقرا.

 

الهه


 نوشته شده توسط الهه درویشی در یکشنبه 85/10/24 و ساعت 1:0 صبح | نظرات دیگران()

« رسالت نوشتن »

 

سلام. شاید خیلی از دوستانی که این مطلب رو می خونن ، با قلم من و مریم که نویسندگان این وبلاگ هستیم ، آشنا باشن.به نظر خیلیها لحن من تند و تلخه.همیشه همینطور بوده.اما من متأسفانه یا خوشبختانه عادت دارم تمام مسائل رو همونطور که هست بیان میکنم نه اونطوری که باید به نظر برسه.

احتمالاً تمام کسانیکه این مطلب رو خواهند خوند ، خودشون وبلاگ نویس هستن. پس همین ابتدا ازشون عذر خواهی میکنم اگر از حرفای من قراره برنجن.

روزی که ما تصمیم گرفتیم این وبلاگ رو راه اندازی کنیم ، هدف مشخص و تعریف شده ای داشتیم.اما بعد از مدتی متوجه شدیم که سیستم وبلاگ نویسی چیزی نیست که ما تصورش رو داشتیم.

به نظر ما رسالت نوشتن ، تبادل اطلاعات، تبادل نظر و ترویج ارزشهائیه که کمرنگ شدن. گفتن حرفهائی که گاهاً ناگفته باقی موندن.فراموش شده هایی که باید یاد آوری بشن.

 

اما میدونید من در پارسی بلاگ و سرویس دهنده های دیگه وبلاگ چی دیدم؟هدف از نوشتن اطلاع رسانی یا بیان ناگفته ها نیست.هدف،اکثراً تبادل و داد و ستد کامنته.بچه ها کارشون اینه که برن به وبلاگهای دیگه بعضاً بدون اینکه مطلب طرف رو بخونن یه مهر تائید روی مطلب میزنن و مینویسن که :(خیلی مطلب قشنگی بود من هم آپم بهم سر بزن.) انگار دیگه بار اون نوشته ارزشی نداره.

 

اصلاً دقت نمیکنن ببینن بابا طرف چی میخواد بگه.فقط یه نگاه گذرا میندازن و بعد یه کامنت میذارن مبنی بر اینکه : (دیدی من بهت سر زدم؟ حالا نوبت توئه. جبران کن). حالا طرف هرچی میخواد نوشته باشه.

 من وقتی نظرات روی مطالب خودمو میخوندم دقیقاً متوجه ارزش بعضی از این نظرات نبودم.

تا اینکه به وبلاگ دیگر دوستان سر زدم.واقعاً متأسف شدم.تعداد بازدیدا زیاد بود ولی همه فقط به خاطر جبران لطف نویسنده اونجا بودن نه به خاطر نوشته.حاضرم قسم بخورم که خیلیاشون مطلب رو اصلاً نخونده بودن.

من همیشه به وبلاگهای دوستان سر میزنم ولی فقط وقتی کامنت میذارم که حرفی برای گفتن داشته باشم.وقتی که قلم نویسنده وادارم کنه نظرمو بگم یا اونقدر عمیق باشه که وظیفه ی خودم بدونم در برابر نوشته ش سر خم کنم.

 

تازه  بعد از بررسی وبلاگ های دیگه بود که فهمیدم کسانیکه برای مطالب ما کامنت میذارن اغلب مطلبو خوندن و برای جبران لطف ما نیست که حضور دارن. از این بابت بی نهایت خوشحال شدم.و از اینکه خیلیا توی این مسیر راهشونو گم کردن ،بی نهایت ناراحتم.

 

شما دوستای من. شما که به قصد نوشتن شروع کردید ، چرا بعضیاتون برای قلم خودتون و برای نوشته های خودتون حرمت و ارزش قائل نمیشین؟

میخوام بپرسم آیا واقعاً از نظر شما رسالت نوشتن ، توی کامنت خلاصه میشه؟ آیا شما از اون دسته افرادی هستید که ارزش یک نوشته رو در تعداد کامنتهاش میدونین؟ همگی میدونیم که اینجا دادگاه نیست و هیچکدوم از شما مجبور نیستید پیش دیگری به این سئوالات جواب بدید. فقط به خودتون رجوع کنید.و پیش خودتون بهش  جواب  بدید.

اگر شما از اون دسته هستید که جوابتون به این سئوال مثبته ،مطمئن باشید راهتونو گم کردید.

 

الهه

کات، دوباره می گیریم

 

امام زمان ،دین، مذهب و اسلام همه اون چیزایی هستن که توی این چندوقته که داریم باالهه کنج دنج رو شارژ می کنیم توی وبلاگهای برگزیده خوندم. راستش پرداختن به مذهب خیلی خوبه ، اصلاً آدم وقتی میاد توپارسی بلاگ تعجب می کنه ازاین همه جوون عاشق، عاشق خداو عاشق امام زمان.ولی مسئله اینجاست که مشکل جوونای امروزما چیزای دیگه ست، چیزایی مثل اعتیاد، بیکاری، فقر تعقل، تربیت غلط، فاصله اعتقادی با والدین و هزارجور مشکل به ظاهر ساده دیگه. هیچ می دونید که ایران بعداز کشورهای پاکستان، مصروویتنام چهارمین کشوریه که کاربرای اینترنتش توی search گوگل کلمه ی sex رو تایپ کردن !!!

تورو خدابیایم روی مشکلات فرهنگی و اخلاقیمون زوم کنیم، اوناروجدی بگیریم، نظربدیم، بحث کنیم، راه حل ارائه بدیم. آخه کجامی شه یه همچین اجتماع بزرگی ازجوونا رودر کنارهم جمع کرد؟

خانم گل ، آقای خوب لطف کن عوض اینکه توی پستای وبلاگت ازبالاتاپایین قربون صدقه امام زمان بری، چندتا معضل فرهنگی رو مطرح کن باور کن که حتی طرح این معضلات هم ثوابش خیلی بیشتراز مذهبی نگاری هستش. بیایم از این فرصت استفاده بیشتری بکنیم. به امید اون روز.

 

مریم


 نوشته شده توسط الهه درویشی در یکشنبه 85/10/3 و ساعت 1:0 صبح | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

کنج دنج
مدیر وبلاگ : الهه درویشی[26]
نویسندگان وبلاگ :
مریم وزیری (@)[8]



آمار وبلاگ
بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 4
مجموع بازدیدها: 75869
جستجو در صفحه

لینک دوستان

خبر نامه