کنج دنج
«نامه ای به تو»
مهربونم سلام. این اولین باریه که برات نامه می نویسم.آخه من و تو هیچوقت به نامه احتیاج نداشتیم. همیشه همه ی مشکلاتمون رو با حرف زدن حل کردیم.حتی گاهی برای درددلمون به حرف زدن هم نیازی نداشتیم . اما حالا یه مدته که دیگه انگار صدای من به گوش تو نمیرسه.
گفتم برات نامه بنویسم و بگم که چقدر دلم گرفته.شاید دل مهربونت به رحم بیاد.میدونم هر خطایی بوده از جانب من بوده.همیشه همه ی اشتباهات رو من مرتکب می شم. بهت حق میدم از دستم دلگیر باشی. جواب اون همه محبت و توجه تو رو خوب ندادم.
این روزا فاصله ی آسمون تا زمین انقدر کوتاهه که بعضیا حتی میتونن طراوت و نمناکی آسمون رو با دستشون لمس کنن.
آخ مهربونم راضی نشو توی روزایی که تو تا این حد به همه نزدیکی ، من دور باشم.راضی نشو توی شبایی که قراره « تنزل الملائکةِ والروح» اتفاق بیفته ، من خواب باشم ،همه باشن و من نباشم. بهم نگو که سر افطار وقتی همه ی چشما به آسمو ن و همه ی دلا پیش تو هستن ، صدای من به تو نمی رسه.نگو دوست دارم های من برات بیرنگ شده.به خودت قسم این دل همون دله. همونی که سال پیش این موقع حضور تو رو در خودش احساس میکرد.همون دل گناهکاری که همیشه فقط با تو حرف میزد. فقط از تو کمک می گرفت.
آخه من که از اول هم کسی نبودم. چیزی نبودم.یه ذره ی کوچیک که توی جهالت خودش دست و پا می زد و هرگز به این فکر نمیکرد که دنیای بزرگتر و قشنگ تری میتونه وجود داشته باشه.هرگز به نور فکر نمیکرد تا اینکه تو دستش رو گرفتی و نور رو بهش نشون دادی.حالا که طعم نور و روشنایی رو چشیده راضی نشو توی تاریکی رهاش کنی.
به خودت قسم من به همه ی نداشته هام معترفم و میدونم که الطاف تو به میزان شایستگی من نیست که به اندازه ی رحمت خودته.آخه مهربون ترینم اگه قرار بود حساب لیاقت من بنده در میون باشه که کلاهم پس معرکه بود.
تو که با همه ی موجودات ، از تک سلولی ها گرفته تا بزرگترین ستاره ها حرف میزنی ، نگو که صدای تنهایی منو نمیشنوی. این به آب افتاده رو تنها نذار که اگه دستشو نگیری چیزی ازش باقی نمی مونه .که همه ی امیدش به اینه که براش وسیله ی نجاتی بفرستی حتی اگه یه تخته پاره باشه.
کاش که باور کنی چقدر دلم برات تنگ شده. به اندازه ی همه ی لحظاتی که به کارای معمولی مشغول بودم و از تو غافل. حتی اگر اینو باور نکنی اما مطمئنم که میدونی چقدر بهت احتیاج دارم. چقدر بیشتر از همیشه.
نمیدونم شاید قصه ی دلگیری تو مربوط باشه به دلگیری من از خودم. همون قضیه ی « مَن عَرَفَ نَفسَهُ عَرَفَ رَبَهُ » آره؟ یعنی تو با من قهری چون من با خودم قهرم؟ دلت گرفته چون من خیلی وقته دلم گرفته؟یا برای اینه که توی تنهایی و ناراحتی به امید تو دلم آروم نشد؟
به هر حال مهربونم هم تو میدونی و هم من که همیشه امید اول و آخر همه ی ما خودت هستی. چه شاد باشیم و چه غمگین.بیا و یه رحمی به این دل بیچاره ی من بکن که هیچوقت طاقت قهر و دوری از تو رو نداره.اینا رو برای تو گفتم چون تو مهربون ترینی.
دست این گمشده رو رها نکن
که به عشق تو ، تا اینجا اومده
بیا این باور ناب و بش بده
که طریق عاشقی رو بلده
الهه
شهریور هشتاد و شش
ششم ماه مبارک رمضان