کنج دنج
بعضی وقتاگفتن بعضی حرفا خیلی سخته. بعضی وقتااحساس درونیتو هرکاری می کنی نمی تونی بدی بیرون، به هیچ شکلی: نه درقالب گفتار، نه نوشتار. این حس که شاید هم اصلاً چیزبدی نباشه توی چاردیواری کوچیک قلبت خونه کرده ، لم داده روی کاناپه، بروبر تورو نگاه می کنه، یه پوزخندم رو لباشه که: می بینم کم آوردی !! تو نمی تونی درموردش باکسی حرف بزنی اما طاقت اینو هم نداری که بذاری همون جابمونه، چون داره ذره ذره ی وجودت رو می کشه دنبالش، به تمام سلولای مغزت رخنه میکنه، اون می خواد تمام ذهنت رو به تصرف دربیاره، دیگه تمام فکروذکرت می شه اون وهرچیزی که بهش مربوط می شه ، خدا می دونه که چه تخیلات عجیب وغریبی به ذهنت می رسه، چه صحنه سازیایی می کنی درموردش. کوچکترین وقت آزادی که پیداکنی صرف فکرکردن به این موضوع، به این حس می کنی و این کاررو نا خواسته این قدر پیش می بری که از کارو زندگی می افتی. حالا دیگه کارایی تو توی درست یاهرکاری که می کنی به کمترین حد ممکن رسیده. باخودت میگی:" دیگه وقتشه که ترمز کنی، دیگه بسه" اینوتاحالا چندباردیگه هم به خودت گوشزد کرده بودی اما هیچ وقت عملی نشده. می دونی چرا؟ چون اون لعنتی هنوزاینجاست، داره توسرسرای قلبت قدم می زنه درحالی که دستاشو پشت کمرش به هم قفل کرده و حسابی رفته توفکر. لابد داره فکر می کنه که قدم بعدی واسه ی فتح تمام تو چیه؟
یعنی راهی وجودداره واسه نجات دل ساده دل من؟؟؟
آقا بالا سرنخواستیم!!!
داشتم وبلاگ"گل دختر" رو می خوندم که به یه قسمت عجیب برخوردم. نویسنده این وبلاگ یه خانوم طلبه هستش که منو یاد راهبه ها میندازه. توی یه قسمت از نوشته هاش آورده بود ( نقل قول مستقیم) : اصل اشکال شرعی: درفصل بهار نوشته ای برروی دیوارها ونزدیک باغچه ها هست که چیدن گلها اشکال شرعی دارد. باور کنیدحتی یک ساقه بدون گل ندیدم.
کاغذی که برروی آسانسورها زدن: سوارشدن بیش از 12 نفراشکال شرعی دارد.
و البته چندمورد دیگه که من اینجا ننوشتم و میخوام که خودتون برید بخونید. این جملات بهانه ای شد واسه نوشتن این مطلب.
راستش نمی دونم شما چه قدردینی دبیرستان رو یادتونه؟ اون قضیه رسول باطنی وظاهری رو؟ این موضوع فکرکنم واسه همه واضحه که عقل ودین مکمل هم هستن و استفاده از یکی نباید به قیمت بلااستفاده موندن اون یکی تموم بشه. ازاون طرف هم می دونیم که دین محیط بر عقل هستش، دراین هم شکی نیست اماتوی یه همچین مواردجزیی مثل نچیدن گلای پارک و بیش از ظرفیت، سوار آسانسور نشدن ویادگاری ننوشتن روی صندلی کلاس، به نظر می رسه که قبل از اینکه دین بخواد دستوری بده عقل آدم انجام این کارهارو نفی می کنه. منظورم اینه که یه همچین کارایی رو هم اگه بخوایم به زورحلال و حروم دینی رفع ورجوع کنیم پس عقل مااین وسط په کاره ست؟ هر سازمانی سلسله مراتبی داره، بخشنامه های اداری رو که خودرئیس پانمی شه بیادبزنه توبورد! چندده بارتوی قرآن اومده که:" چرا تعقل نمی کنید؟" یا" آیا تفکرنمی کنید؟".
به نظر من که دین واسه اکثرمون شده آقابالاسر. اگه نباشه قول می دم خیلی هامون کارامونو بدون فکرراجع به درست وغلط بودنشون انجام می دیم. اصلاً همین غیبت و تهمت و دروغ و حسدو کینه و فتنه و .... تاحالا فکرکردیم که چراحرومن؟ اگه کمی فکرکنیم می فهمیمکه باانجام دادن هرکدوم ازاونا به خودمون وآدمای اطرافمون صدمه می زنیم آخه کدوم آدم عاقلیه که دوست داشته باشه همنوعش آسیب ببینه. اگه یه ذره تعقل کنیم دینمون روهم بهتر می شناسیم.
راستش امیدوارم که گل دخترناراحت نشه ولی خوبه که آدم دین رووارد زندگیش بکنه ولی نه به قیمت کنارگذاشتن عقل.
sandalichoobi@yahoo.com
فوق لیسانس و دکترابا اسانس فرهنگ !!
چند وقتیه که بازار مدرک گرم گرمه. تا دلت بخواد توی کوچه خیابون لیسانس و مهندس ریخته. خب البته فعلاً واسه جوونا راهی به جز ادامه تحصیل باقی نمونده. ولی حرف من اینه که چند درصداز این لیسانسا ومهندسا توی اخلاق وافکارو فرهنگشون هم مدرکشون لیسانسه؟ منظورم اینه که این 4 سال و5 سال درس خوندن توی دانشگاه که البته با دبیرستان وراهنمایی و دبستان می شه 16، 17 سال،چه قدر روی اخلاق ورفتارو افکارمون تاثیر مثبت داشته ؟ اصلاً کدوم کتاب دانشگاهی رو می تونید اسم ببرید که توش عوض نام بردن وتعریف انواع واقسام اصطلاحات تخصصی اون رشته، چهار کلمه درس زندگی داده باشه؟ یه چیزی که واسه تامین مالی آینده آدم نباشه، واسه تامین روحی وفکری آدم باشه . مثلاً دونستن اینکه " حسابهای دریافتنی" جزو دارایی های بلندمدته یا کوتاه مدت، چه جوری می تونه مشکل اختلاف نظرای من و بابام رو حل کنه؟ یا مثلاً آدام اسمیت و کینز و ریکاردو و چه می دونم این اقتصاددانا با اون نظریه های چپ اندر قیچیشون، اگه راست میگن بیان واسه مشکلات روزمره زندگی من یه نظریه بدن !!
آخه آخرش که چی؟ برفرض که من بعد از لیسانس، فوق و دکترا هم بگیرم، همه اینا چه فایده داره اگه من توی موقعیتهای مختلفی که توی زندگیم پیش میاد بلد نباشم چه جوری واکنش نشون بدم، چه جوری رفتار کنم؟ خب حالا شما می گی که یکی از راهای حل این مشکل مطالعه کتاب ومجله وروزنامه ست. بله اینا که خدارو شکر هستن وگرنه که کلاهمون پس معرکه بود، اما بحث اینجاست که مدرک دانشگاهی باید به کسی داده بشه که از نظر فرهنگی و اخلاقی هم استحقاق اون رو داشته باشه.
خوبه که من وشمایی که می ریم فرت وفرت مدرک می گیریم یه کم هم بریم دنبال چیزای ماورای نمره وکتاب درسی و حل المسائل، بریم دنبال ارتقاء افکارو اخلاقمون، روی فرهنگ و عرف و عاداتمون تامل بیشتری بکنیم و اگه لازم باشه روشون تجدید نظر کنیم. آخه چه معنی می ده یه آقای دکتر توی زندگی شخصیش آدم متعصبی باشه؟ پس این مدرک دکترا این وسط چه کاره بود ؟؟؟
آخر ازهمه هم اینکه : اگه مدرک پروفسوریتو از بهترین دانشگاه دنیا بگیری و وضع مالیت توپ توپ باشه و یه شغل بیست هم داشته باشی ولی فرهنگ واخلاق نداشته باشی ، هیچی نیستی.
توکل یا توسل، مسئله این است
واقعاً کدومشون؟ وقتی خدا همین نزدیکی هاست وبه قول سهراب : لای این شب بوها، پای آن کاج بلند، وقتی من از همین جا، ازتوی همین اتاقم ودر هر حالی که باشم می تونم صداش کنم، فقط کافیه که بخوام، دیگه واقعاً چه نیازی هست که درخواستم رو با پیغام پسغام و واسطه واسش بفرستم؟ بله، اماما آدمای معصوم وبیگناهی بودن که خدا خیلی زیاد دوستشون داره وحرفشون پیش خدا حجته. ولی من می گم اگه این ارتباط بی واسطه باشه بهتر و موثرتره.
راستش چند وقتی هست که دارم به توسل فکر می کنم، مثلاً توسل به حضرت علی یا حضرت فاطمه، ولی اصلاً نمی تونم خودم رو متقاعد کنم که به جای درخواست کمک از خدا به طور مستقیم، برم سراغ اونا و ازشون بخوام که مشکل من رو با خدا در میون بذارن واز طرف من ازش کمک بخوان. این اصلاً با منطق من جور در نمیاد. نظر شما چیه؟
sandalichoobi@ yahoo.com، مریم