سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هرچه شمردنى است به سر رسد و هر چه چشم داشتنى است در رسد . [نهج البلاغه]
 
امروز: دوشنبه 103 اردیبهشت 10

« دوستی ها و دوست داشتن ها »

 

 

بالاخره کنج دنج بعد از یه مدت طولانی (به دلیل امتحانات نویسندگان) قراره به روز بشه. بابت این موضوع از همه ی دوستانی که به ما لطف دارن عذرخواهی میکنیم.

 

این نوشته به احتمال زیاد آخرین نوشته ی کنج دنج خواهد بود.ما برای این کار دلایل زیادی داریم که اولیش گرفتاری خودمونه. ولی از همه مهمتر اینه که دغدغه ی ما مسائل روز اجتماعیه در حالیکه در پارسی بلاگ (و البته وبلاگ های دیگه) به این موضوع اهمیتی داده نمیشه و این مسائل همه در حاشیه قرار میگیره.

 

وبلاگ نویسی برای ما کنج دنجی ها تجربه ی جالبی بود.روزی که عزم نوشتن کردیم فکر میکردیم شاید حرفای تازه تر و گوشهای شنواتری وجود داشته باشن . فکر کردیم که شاید با گفتن یا بازگویی مسائل کهنه ، حرفهای تازه ای بگیم و بشنویم اما... .

به هر حال ما  با آدمها و عقاید تازه ای آشنا شدیم که خالی از لطف نبود.اما چیزی که منو وادار به نوشتن این مطلب کرد یه موضوع دیگه ست : ارزشها و قیمت ها.

 

همه ی ما از بچگی بارها این جمله رو شنیدیم که هر چیزی قیمتی داره و برای به دست آوردن و حفظ چیزهای ارزشمند ، باید قیمت اونها رو پرداخت.یکی از ارزشمند ترین روابطی که ما در زندگیمون داریم ، دوستیه. یه رابطه ی صمیمانه ، باگذشت ، و ارزنده.

 

مطمئناً همه ی ما دوستانی داریم که خیلی براشون ارزش قائلیم و حاضر نیستیم اونا رو از دست بدیم.ازشون چیز یاد میگیریم و چیزایی هم بهشون یاد میدیم.این یه رابطه ی سودمند دو طرفه ست. باهم دعوا میکنیم ، قهر میکنیم ، آشتی می کنیم و خلاصه رابطه مون در جریانه. اما تا به حال از خودتون پرسیدین که برای دوستی تون چه قیمتی رو پرداختید؟ اصلاً قیمتش رو پرداختید؟

 

چیزی که شاید خیلی از ما هرگز بهش دقت نمی کنیم اینه که آیا برای دوستمون و دوستیمون چیزی خرج کردیم یا نه؟ ما برای خرید مایحتاج روزانه مون ، قیمتی می پردازیم. حتی برای خرید یه بسته آدامس. اما خیلی وقتا برای مایحتاج روحی خودمون حاضر نیستیم قیمتی بپردازیم. با خودمون فکر میکنیم که روابط روزمره مون خود به خود در جریان هستن و لازم نیست براشون وقت یا انرژی صرف کنیم. مسلماً ما هرگز نمیتونیم روی  روابط عاطفی مون قیمت بذاریم.یا ارزش کسانی رو که دوستشون داریم به طور کامل درک کنیم. متأسفانه هرگز برای روح آدمی پیماته ی سنجشی در نظر گرفته نشده. و همین موضوع باعث میشه که ما آدما شکسته شیم و همدیگه رو بشکنیم.

 

 اینکه روی این موضوع تأکید خاصی دارم شاید به مطلبی که در زیر میاد مربوط میشه. وقتی به روابط عجیب و غریبی برخوردم که اسمش دوستی بود، بیشتر از همیشه به این موضوع فکر کردم که تا چه اندازه قدر دوستان خوبم رو دونستم و تازه درک کردم که چه مفاهیم بزرگ و عمیقی در دوستیمون جریان داره.

 

گاهی اوقات گفتنی ها انقدر زیادن که آدم نمیدونه برای گفتن کدوم رو در اولویت قرار بده. این دقیقاً حالتیه که من الان دارم علاوه بر اینکه  یه مطلب بزرگی رو من و مریم در دست داشتیم که قرار بود با همراهی چند نفر از دوستان پیاده کنیم که متأسفانه بنا به دلایلی میسر نشد.پروژه ای بود در مورد رنگ ، نوع و جنس دوستیهایی که امروز در جامعه ی ما رایج و مرسومه. این بخش کوچکی از همون مطلبه که من حیفم میاد ننویسمش.

 

 من در راستای همین موضوع در خیابون با خانمی آشنا شدم که سوژه ی مناسبی به نظر می رسید و خوشبختانه وقتی متقاعد شد که من خبرنگار نیستم ، دعوت قهوه ی منو پذیرفت. آدم عجیبی بود. از راه دوستی کسب درآمد میکرد ولی مثل تصویر ذهنی که من از این تیپ خانمها داشتم نبود. ترکیب اعجاب آوری از خوبی و بدی در وجودش داشت. دروغ نمی گفت ، با اینکه منو نمی شناخت. به خانواده ش عشق می ورزید و حاضر بود برای رفاه اونا تن به هر کاری بده. متولد شصت بود . حدوداً 26 ساله. ولی بیشتر شبیه چهل ساله ها بود. آدم از اینکه باهاش حرف بزنه ، احساس بدی نمی کرد. نگاه خاصی به دوستی داشت. نگاه اقتصاد مآبانه. میگفت دوست میشم ولی دل نمی بندم. توی زندگیش دوستی چند ساله داشت ولی به راحتی گذاشته بود و گذشته بود. وقتی از «امیر» حرف میزد انگار داره از یه رهگذر که یه روزی سر راهش قرار گرفته حرف میزنه. ولی در واقع از کسی صحبت میکرد که پنج سال از زندگیش رو باهاش گذرونده بود. خودش میگفت پنج سال از قشنگترین روزای  زندگیش رو با امیر گذرونده. و نحوه ی آشنائیشون چیزی نبود به جز ماشین امیر. همین براش کافی بود. همین که به قول خودش 5 سال پیش طرف یه ماشین آس زیر پاش بوده.و بعد از جدایی از امیر ، آشنایی با آرش و ده ها اسم دیگه که توی ذهنم نمونده.

 

ازش پرسیدم که آدما رو فقط از روی مارک ماشینشون انتخاب میکنه؟ گفت نه.اول سوار میشه و بعد اگر دید طرف ( به قول خودش) دست به جیبه ، ادامه میده.به همین سادگی. گفتم  خب حالا وقتی طرف دست به جیبه چه اتفاقی می افته؟ و اون گفت که مادامی که با هم هستن هزینه ی خورد و خوراک ، پوشاک ، قبض موبایل و همین نیازهای عادی خودش و خونواده ش برطرف میشه. البته خانواده ی فقیری نبودن. اینو از طرز صحبت کردنش هم میشد فهمید.پدرش کارگر پلی اکریل بود و این یعنی اینکه از خیلی از خانواده های آبرومندی که من و شما میشناسیم ، وضعشون بهتر بود. ولی خب ظاهراً به این رویه عادت کرده بودن. جالب ترین قسمت قضیه اینجاست که دوستان چند ماهه یا چند ساله ی این خانم در بدو امر با خانواده آشنا میشن و مثل یک مهمون عزیز مورد استقبال قرار میگیرن. اجازه ی رفت و آمد گاه و بیگاه دارن و مثلاً اگر یه شب بخوان خانم رو به شام دعوت کنن ، خواه ناخواه  4 تا خواهر خانم هم اونا رو همراهی میکنن.و خودش به این میگفت زرنگی. به این موضوع افتخار میکرد که هیچ زن و دختری مثل اون ، تا به حال این ترفند رو بکار نبرده.

 

توی گفتگوی چند ساعته ای که بین ما انجام گرفت ، گاهی تعجب کردم ، گاهی خجالت کشیدم ، گاهی تأسف خوردم و گاهی از ته دل به شیطنت های کودک پنج ساله ای که در وجودش قایم شده بود ، خندیدم.و اون انقدر ساده و صمیمی بود که انگار سالها بود

 می شناختمش. حقیقتی که نمیتونم پنهانش کنم اینه که وقتی سادگی گفتار و رفتارش رو دیدم بیشتر از همیشه به این موضوع رسیدم که مهم نیست آدما چیکاره هستن.مهم اینه که چقدر آدم هستن. درستکار راست گفتار. کی میتونه بگه که اون جایگاهش  پیش خدا از ما پائین تره یا بالاتر؟ قصدم از گفتن این حرفا تحسین یا تقبیح اعمال این خانم نیست.فقط میخوام بگم که گوهرهای درونی ما در هر محیطی میتونن رشد کنن.در گلستان و یا در لجن زار.

 

به هر حال دوستی شاید متنوع ترین رابطه در حوزه ی روابط انسانی محسوب میشه. چون انقدر از نظر جنس و رنگ در این مورد تنوع وجود داره که حرف زدن از همه ی انواعش کار سخت و شاید محالیه.

الهه

شهریور هشتاد و شش

 

 

تو یه دختری یا پسر؟

 

ببینید ماازسالها پیش مدارس رو تفکیک جنسیتی کردیم وازچندسال پیش این کاررو درآمادگی ها هم انجام دادیم، یعنی بچه های کوچک٥یا٦ ساله رو که تااون زمان اهمیتی به جنسیت دوستشون که توی کوچه باهاش بازی میکردند نمی دادند، به یکباره متوجه کردیم که" ببین تو یه پسری (یادختری) نباید با یه دختر(یاپسر) دوست باشی ، باید دریک مدرسه جداگانه درس بخونی،بودن تو با یه آدم از جنس مخالف در یک مکان بسته مشکل شرعی داره ."

 

همین طور که این بچه ٦ ساله ی ما بزرگ و بزرگتر میشه و به سن نوجوانی می رسه این سوال هم توی ذهنش رشد می کنه و بزرگ می شه که" آخه علت این همه دور نگه داشتن دخترا و پسرااز هم چیه؟ مگه اگه باهم باشیم چی می شه؟" اون می خواد جواب سوالش رو بدونه پس می ره که تجربه ش کنه اما چون هدفش فقط دونستن چرایی سوالشه این رابطه رو درست و اصولی برقرار نمی کنه مخصوصاً که باید اونو ازبقیه و به ویژه والدینش هم مخفی کنه. بنا براین این رابطه به بیراهه های زیادی می ره و خیلی مواقع از قالب یه دوستی عادی خارج می شه. البته این اتفاق درمورد همه نمی افته ولی رایجه.

 

به نظرمن نوددرصد دوستیهای دخترو پسر توی کشورما پایه ی درستی نداره. اصلاً شاید نشه اسمشو دوستی گذاشت . این یه رابطه ست که خیلی ها فقط می خوان تجربه ش کنن تا جواب سوالهایی که تو ذهنشونه رو پیداکنن . درواقع همدیگه رو به خاطر هم نمی خوان، می خوان ببینن مثلاً با یه غیر همجنس بیرون رفتن چه فرقایی داره؟ یا درددل کردن با اون چه قدر متفاوته؟یا اینکه پارو ازاین هم فراتر می ذارن و دنبال تجربه ی یه رابطه ی جنسی هستن.  به نظر من این یه جور موش آزمایشگاهی شدنه. از طرف دیگه بیشتر (شایدم همه )این دوستی ها موقتن ، دو ماه، سه ما ه، یه سال یا پنج سال بالاخره تموم می شه . این درحالیه که دوستیهای واقعی به این زودی و راحتی ازبین نمی رن.

 

نمی خوام بگم که مخالفم، نه، اتفاقاً کاملاً موافقم ولی نه به این شکلی که توی کشور ما رواج داره.  

 

مریم

 


 نوشته شده توسط الهه درویشی در یکشنبه 86/6/18 و ساعت 6:57 عصر | نظرات دیگران()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
درباره خودم

کنج دنج
مدیر وبلاگ : الهه درویشی[26]
نویسندگان وبلاگ :
مریم وزیری (@)[8]



آمار وبلاگ
بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 2
مجموع بازدیدها: 74914
جستجو در صفحه

لینک دوستان

خبر نامه